آرمین و پسر عموی شیطونش
امروز عصری بابایی میخواست بره بیرون ما هم حوصلمون سر رفته بود خواستیم باهاش بریم دوری بزنیم هم بریم خونه مامان جون حریره بادام (دلم نمیومد خراب بشه با شیر گاو میش و سرشیرش درست کرده بودم)و شیشه آبت رو بیاریم ولی هوا بارونی و سرد بود بخاطر همین نرفتیم بابایی که لباس میپوشید تو همش نگاهش میکردی دست و پا میزدی میرفتی طرفش که منو بلند کن دیگه بابایی هم طاقت نیاورد لباس کرد تنت گفت بریم خونه مامان بزرگ منم لباس پوشیدمو رفتیم پوره هویچ هم برات درست کرده بودم بردیم اونجا بهت دادم خیلی دوستداشتی مامان بزرگ هم شام درست کرد اونجا موندیم تو رو گذاشتم اونجا و من و بابایی رفتیم هم یه کوجولو خرید داشتیم هم رفتیم حریره بادام رو از ...