آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

آرمین و پسر عموی شیطونش

امروز عصری بابایی میخواست بره بیرون ما هم حوصلمون سر رفته بود خواستیم باهاش بریم دوری بزنیم هم  بریم خونه مامان جون حریره بادام (دلم نمیومد خراب بشه با شیر گاو میش و سرشیرش درست کرده بودم)و شیشه آبت رو بیاریم ولی هوا بارونی و سرد بود بخاطر همین نرفتیم  بابایی که لباس میپوشید تو همش نگاهش میکردی دست و پا میزدی میرفتی طرفش که منو بلند کن دیگه بابایی هم طاقت نیاورد لباس کرد تنت گفت بریم خونه مامان بزرگ منم لباس پوشیدمو رفتیم پوره هویچ هم برات درست کرده بودم بردیم اونجا بهت دادم خیلی دوستداشتی مامان بزرگ هم شام درست کرد اونجا موندیم  تو رو گذاشتم اونجا و من و بابایی رفتیم هم یه کوجولو خرید داشتیم هم رفتیم حریره بادام رو از ...
14 دی 1391

آتلیه + شروع کار موقت

سلام به پسر گلم عزیزم ماشالا هزار ماشالا خیلی شیطون شدی انرژیتم که ماشالا تمومی نداره تا خسته میشی یه چرت کوچولو میزنی دوباره سرحال شروع میکنی صبح وقتی از خواب بیدار میشیم اول به تو شیر میدم بعد خودم صبحانه میخورم مگه میزاری بخورم اصرار داری که هرچی دستمه به تو بدم  نمیشه که هرچیزی رو بهت بدم منم یه تیکه نون میدم دستت یه کم میمکیش بعد پرتش میکنی خلاصه بعد از صبحانه با هم بازی میکنیم یا ترانه میزاریم زیادش میکنیم و با هم میرقصیم انقده کیف میده که نگو  یه دستت دور گردنمه یه دستت هم توی دستمه خیلی خیلی لذت میبری و خوشت میاد انقد بوست میکنم که دلم میخواد بخورمت یه شب وقتی یه ترانه شاد شروع شد بغلت کردمو با هم رقصیدیم ب...
13 دی 1391

جوش صورت

امروز هم برای خودم هم برای جوشهای صورت تو رفتیم دکتر پوست  زنگ زدم خاله بیاد تو رو کمکم بگیره. دکتر همون چیزی رو گفت که خودم هم میدونستم نباید ببوسنت گفت به همه بگو بوسه ممنوع ولی اخه کی گوش میده همه میخوان ببوسنت دیگه میخوام جدی جدی باشم و نزارم کسی بوست کنه مطمئنا تو برام مهمتری و نمیخوام اذیت بشی قبلا هم تذکر میدادم ولی گوش نمیدادن و کار خودشون رو میکردن امیدوارم زودی خوب خوب بشی و دیگه اثری ازشون نباشه دوستدارم پسر گلم ...
10 دی 1391

اخر هفته و گردش

پنجشنبه صبح حمامت کردم و خوابیدی البته یه کوچولو  کمی با تلفن گپ زدم بعد شروع کردم به نهار درست کردن.پلو شوید درست کردم با ماهی غزل آلا که عاشقشم روش روغن زیتون و پودر سیر و نمک و فلفل و زردچوبه و گلپر گذاشتم مدتی بمونه بعد سالاد درست کردم.ترشی هم که مامان جون درست کرده محشره  کلم و هویچ شور هم داشتیم که مامان بزرگ بهمون داده دستشون درد نکنه همه کارارو کرده بودم که بابایی اومد تا اون شربت درست کرد منم یه دوش گرفتم و نهار خوردیم.تو رو توی روروئک گذاشتیم ولی باز شیطونی میکردی  یه قاشق پوره به تو میدادیم یه کم خودمون غذا میخوردیم من که نفهمیدم چی خوردم البته تو خوب غذاتو خوردی        ...
10 دی 1391

من و آرمین جون

مامان جون یه دستگاه بافندگی گرفته خیلی سرش شلوغه دیگه فقط برای تو نمی بافه برای همه میتونه ببافه این روزها میریم خونشون تا برای من یه مانتو و یه ژاکت و رو دوشی و...ببافه  من واجب ترم روز چهارشنبه که خونشون بودیم تصمیم گرفتم تا اونجایم و خیالم از تو راحته برم آرایشگاه اصلاح کنم مامان جون کار داشت و با تو تنهایی نمیتونست به بافندگیش برسه اخه تو همش میری سراغ وسایلش ولی من باید میرفتم موقع رفتن بغلت کردم و برات توضیح دادم که کجا میخوام برم و زودی میام ولی با چشمات داشتی دیونم میکردی دلم نمیومد برم از بغل مامان جون خودتو مینداختی طرف من  میخواستی بیایی بغلم خیلی کیف میداد ولی از طرفی دلم گرفته که دارم میرم. مامان جون گفت...
7 دی 1391

اولین خرابکاری

گل پسری در 6 ماهگی اولین خرابکاری رو انجام دادی   البته بنظر من که این کارا خرابکاری نیست  البته اولش شیرینه ولی تکرارش صدای همه رو درمیاره عصر که شبش یلدا بود و ما برای شام خونه بابا جون دعوت بودیم تو و بابایی توی هال بودید من و مامان بزرگ هم توی آشپزخانه مشغول کار کردن بودیم که صدایی اومد گفتم چی شده بابایی گفت آرمین نعلبکی رو شکوند  انقده استکان رو محکم زده بودی بهش تا شکسته بود کسی متوجه نشد ولی خوب اخه تقصیر بابایی بود که مواظب نبود اصلا چرا باید استکان و نعلبکی دم دست باشه بعد از شام مامان بزرگ دیدش و گفت کی شکسته ما حرفی نزدیم  باباجون که میخواست چای بخوره گفت نعلبکی نیست مامان بزرگ گفت ...
5 دی 1391

آرمین در این روزها

سلام شازده کوچولوی عزیز ما هر روز باحال تر از روز قبلتی خیلی کنجکاوی دوستداری به همه چی دست بزنی و بزاریش توی دهنت  خصوصا سیم علاقه زیادی به سیم داری احتمالا در اینده مهندس برق میشی با روروئک یا بدون اون( سینه خیز) هر جا باشم میایی دنبالم چند روز پیش گذاشتمت توی روروئک و رفتم دستشویی یادم افتاد چاقو روی مبله نگران بودم نری سراغش صدات کردم ولی اصلا صدات نمیومد تندی با دلهره اومدم بیرون که دیدم ایستادی نزدیک دستشویی و منتظر منی خیلی خوشحال شدم.فدات بشم خوب فهمیدی کجام چند روز پیش خاله اینا(مامان دوقلوها) رو دعوت کردم خیلی کار داشتم تو هم که خوب نمیخوابیدی همش چرتی میزدی بیدار میشدی   میخواستم...
1 دی 1391

شب یلدا

سلام یلدای همه مبارک باشه امیدوارم شب خوبی در کنار خانوادتون داشته باشید پسر گلم عزیزم اولین یلدای تو هم مبارک باشه   امسال شب یلدا خونه خانواده همسری دعوت بودیم بخاطر همین روز قبلش رفتیم خونه مامی دوستداشتم میشد سری هم به مامی اینا میزدیم ولی متاسفانه هوا سرد و بارونی بود ماشین هم که نداریم از صبح که بیدارشدم یا با آرمین بازی کردم یا با تلفن حرف زدم خیالم راحت بود چون نهار داشتیم ولی ظرف و کارای دیگه بود سرمای خفیفی خوردم که یهوی زد به سرم که سوپ درست کنم تا حالم بدتر نشده(سوپ مخصوص که معجزه میکنه ) بعد از خوردن نهار همسری و آرمین جونی خوابیدن منم دسر ژله با انار رو درست کردم برای شب بعد ظرفها...
1 دی 1391
1